خود انسان
دل آدمی بزرگتر از این زندگی است. و این راز تنهایی اوست. او چیزی بیشتر از تنوع و عصیان را می خواهد. او محتاج تحرک است و حرکت ، با محدودیت سازگار نیست ،که محدودیت ها عامل تنهایی و محرومیت ماست.
….من بیشتر از این محدوده هفتاد سال هستم. استعدادهای اضافی من دلیل ادامه من هستند، همانطوری که استعدادها و اندام های اضافی جنین دلیل ادامه آن هستند.
با این درک تقدیر، من نه به زندگی تکراری می توانم دلخوش باشم و نه می توانم خودم را هفتادساله به حساب بیاورم؛ که من بیش از هفتاد سال و بیشتر از این خوردن ها و خوابیدن ها نیرو دارم.
برای این مرحله از زندگی و برای خوردن و خوش بودن، فکر و عقل و وجدان و خودآگاهی و آزادی و این همه نیرو و امکان زیادی و بی فایده و حتی مزاحم است . این فکر من همیشه سوال ها دارد و عقل من مدام محاسبه دارد که چرا ایستاده ای و در خاک مانده ای….
هنگامی که در کنار موج های بی آرام دریا مبهوت می شوم،گویا موج ها به من هجوم می آورند که چرا تو مانده ای؟ ما با این همه شور برای تو بی آرامیم و تو این گونه راکد و ماندگار….؟؟!!
انسان از بی نهایت سرمایه برخوردار است ، پس بی نهایت ادامه خواهد داشت و برای این بی نهایت راه باید استعدادهایش را بارور کند.
افرین دوست عزیز