بخشی نامه ای از علامه حسن حسن زاده آملی
نامه ایست که به دلشکسته اى رحمة اللّه علیه نوشته ایم:
بسم اللّه خیر الأسماء
یار مفروش بدنیا که بسى سود نکرد آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
ندانم خواجه در چه حال و منوال است آیا به همان شیوه پیشین و رسم دیرین خود شاد است و یا از خود سفرى کرد و خبرى یافت. جسارتا عرض میشود هنوز ملک زاده است یا عبد اللّه است!؟ دردمندان بسیار دیدم و از آنان ناله هاى زار زار شنیدم که آن نیکبختان از روزگار به غفلت گذشته خود می سوختند، و از التهاب حرمان می جوشیدند، و از درد هجران می خروشیدند، و از سوزوگداز آه آتشین از کوره دل بر می کشیدند.
خواجه به انتظار کسى نشسته و به امید چه کسى دل بسته است؟ روزگار که بگذشت و ایام جوانى و کامرانى و بالیدن به زخارف دنیوى و مقامات اعتبارى بسر آمد، و اگر تقسیم هم بشود به آقا و بنده بیش از این بلکه تا این اندازه هم نمی رسد.
آقا باید آگاه باشد که اگر آب در یک جا بماند بو می گیرد مگر دریا شود و یا به دریا پیوندد و به قول عارف معروف مجدود بن آدم سنائى غزنوى:
چو ماکیان به در خانه چند بینى جور چرا سفر نکنى چون کبوتر طیّار
خالصانه دست به دعا برآور و با دل شکسته بگو الهى:
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیشپایى به چراغ تو ببینم چه شود
و دست توسّل به دامن حجت حق ولى عصر امام زمان دراز کن و صمیمانه بگو:
بروى ما زن از ساغر گلابى که خواب آلودهایم اى بخت بیدار
16/ 7/ 1350
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
الهی
الهی
الهی
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیشپایى به چراغ تو ببینم چه شود
الله تعالی
نظری
نظری
عاجزانه التماس دعا
یاعلی مددی