ما باید این را بفهمیم و بفهمانیم به قلبمان ، اگر این کلمه را قلبمان بفهمد نه (اینکه ) همان گفتار باشد، گفتنش آسان است ، به قلب رساندن و آن موجود قابل فهم را که ، فهماندن ، که قلب هم باورش بیاید، مشکل است یک وقت همین طوری آدمی می گوید که جهنم هست و بهشتی هست ، گاهی اعتقاد هم دارد اما باور کردن هم غیر اعتقاد عملی است گرچه برهان هم قائم بر آن شده باشد، اما باور آمدن ، یک مساءله دیگری است ... اگر کسی باورش بیاید که غیبت(دام کلاب النار) است کسی که غیبت بکند کلب های آتش ) جهنم( او را می بلعند، غیبت نمی کند... اینکه ما خدای نخواسته یک وقت غیبت می کنیم ، برای این است که باورمان نیامده است آنجا(قیامت ) را، آدمی که باورش بیاید که تمام کارهایی که در اینجا انجام می دهد یک صورتی در آن عالم دارد، اگر خوب است صورت خوب و اگر بد است صورت بد و(بداند که)حساب در کار است و هر کاری حساب دارد... آن وقتی که باورش بیاید تبعیت می کند... اگر انسان باورش آمد که یک مبداءیی برای این عالم هست و بازخواستی برای انسان در مرحله بعد هست . و )بعد از(مردن فنا نیست (بلکه ) مردن انتقال از نقص به کمال است . این )باور(انسان را از همه لغزشها نگه می دارد، )ولی صحبت ( همه سر این است که این باور چگونه باید بیاید.