الهى خانه کجا و صاحب خانه کجا؟ طائف آن کجا و عارف این کجا؟ آن سفر جسمانى است و این روحانى. آن براى دولتمند است و این براى درویش. آن اهل و عیال را وداع کند و این ماسوا را. آن ترک مال کند و این ترک جان. سفر آن در ماه مخصوص است و این را همه ماه و آن را یک بار است و این را همه عمر. آن سفر آفاق کند و این سیر انفس، راه آن را پایان است و این را نهایت نبود. آن می رود که برگردد و این می رود که از او نام و نشانى نباشد. آن فرش پیماید و این عرش. آن مُحرِم می شود و این مَحرَم. آن لباس احرام می پوشد و این از خود عارى می شود. آن لبّیک مى گوید و این لبّیک می شنود. آن تا به مسجد الحرام رسد و این از مسجد اقصى بگذرد.
الهی به حقّ خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده
الهی راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر
الهی چون تو حاضری چه جویم و چون تو ناظری چه گویم
الهی خودت آگاهی که دریای دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن
الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه باید کرد
الهی همه گویند بده حسن گوید بگیر
الهی آن خواهم که هیچ نخواهم