هنکامی که من وارد حوزه شدم بودم، افرادی که دلسوزی می کردند و استعداد مرا می شناختند می گفتند: ببین آخوند ها چقدر بد هستندو چه کارها که نکرده اند و شروع می کردند در این زمینه ها داد سخن دادند. و چقدر برای من خوب بود که مسائل و گرفتاری ها را از اول برایم می شمرند تا با آگاهی و آمادگی شروع کنم . و هنگامی که خطابه طولانی آنها تمام می شد، می گفتم این حرف ها را قبول دارم و بهتر از شما هم می دانم و چون اینها را دانسته ام مجبور شدم در این راه بیایم. اگر به اندازه احتیاج روحانی و آخوند داشتیم که به من احتیاج نبود،حال شما هم باید بیایید تا این زمینه پر شود و به اندازه احتیاج و نیاز اجتماع، فقیه در دین تهیه شود و آنگاه به کارهای دیگر بپردازیم؛ چون اجتماعی که مغز و قلبش گرفتار است، فکر و روحش علیل است،نمی توان برایش لباس قشنگ و وسائل قشنگ و مدرن و تکنیک پیشرفته درست کرد؛ چون این تکنیک پیشرفته با این فکر مسموم و قلب آلوده جز به نابودی و هلاکت ما خدمت نمی کنند، جز تیغ دادن در کف زنگی مست نیست.
و در اینجا بود که همان خطبه سرایان زبردست با بیچارگی می گفتند:آخر ما کار داریم و بار داریم و فلان داریم و بهمان داریم و من گفتم وقتی که انسان کارهای زیادی پیش رو دارد، باید به ترتیب الاهم و فالاهم شروع کندو با ملاک اهمیت جلو بیاید.مگر این تربیت و آدم سازی ها و درمان دردها بی کاری است.این بزرگترین نیاز و بزرگترین احتیاج و در نتیجه بالاترین کار است.
آخر آدم هایی که از درون پوک و فاسد شده اند، طبیب و مهندس می خواهند چه کار،یا مربی می خواهند و یا جلاد. و تازه اینقدر داوطلب در آن طرف هست که هر سال پشت دیوار کنکور روی هم کفک می زنند و گند می گیرند.
پس برای این طرف هم باید کاری کرد و با این توجه شروع کرد که همه فاسد و بد هستند و همان طور که می گویید فلان و بهمان هستند.
و در اینجا بود که می گفتند آخر این کارها هم نتیجه ندارد.این همه آخوند مگر چه کرده اند و در این جا مشتشان باز می شود. می گفتم تا به حال همه بد هستند و فلان و بهمان هستند. خوب از بدها چه توقع دارید و چه کاری می خواهید؟
و می گفتم بر فرض اینها کاری نکرده باشند. این وسیله تبرئه شما نمی شود و دلیل نشدن کار نمی شود. شما دست ها را بالا بزنید و مریض ها را درمان کنید و از غرق شده ها دستگیری کنید و لااقل دارو و درمان را در دسترس بگذارید تا هر کس بخواهد نجات بیابد و هر کس نخواست و از روی نخوت و عناد، درمان را نپذیرفت، با حجت تمام جان بکند و بمیرد.
استاد صفایی (ع ص)